ترکیب عطر تلخ و گس مردانه و بوی دود سیگارش

مرا به یاد حرفهای فیلسوف مآبانه اش می اندازد.

وقتی از سقراط و افلاطون حرف می زد،

محو افکار و گفتارش می شدم.

می گفت؛ به سمت زندگی اپیکوری قدم برداشته.

می گفت؛ قهقهه ی زیاد آدم را به بلاهت می رساند.
از اینکه عاشق این مرد فیلسوف مآب شده ام لذت می برم.

لذتی که دوامی نداشت.

اندوه و اضطراب آمدند و مثل گله های اسب های سیاه و وحشی

که در دشت می تازند، قلبم را زیر سم هایشان لگدکوب کردند‌.

اگر او بود به این نقطه از پایمال شدن می گفت: انفعالِ انفکاک.

یا  موسم مهجوری. یا فصل انفصال و از این چیزهای فلسفی.

معصومه باقری

برشی از رمان جای من نیستی

داستانِ شقایق و عشقی نافرجام

 


مشخصات

آخرین جستجو ها