خیال می کنی در سرزمینی زندگی می کنی که تلخی ها و قهقهه هایت حزن آور است. انگار برنامه های همیشگی ات را گم کرده ای و ولعِ آدم ها روی دلت سنگینی می کند. 

حلقِ مردم کنتور ندارد. نه قبض برایش می آید. نه جریمه ای برایش محاسبه می شود و نه دیرکردی دارد. همان روزی که بلعیده می شوی، تازه متولّد شده ای. شبیه خمیری که توی دهان تنور تبدیل به تکّه نانی برشته می شود.

وقتی آدم ها جلو می آیند تا برنامه هایت را راکد کنند، تو خیال کن مقابل فن کویل ایستاده ای تا نسیم خنکی به صورتت بپاشد و رمقِ ایستادن بگیری. 

همان روزی که مردم می خواهند متوقّف شوی، شبیه گیاهی که از زیر سنگ بیرون می زند، جوانه می زنی و شکوفا می شوی. همان لحظه است که خداوند درِ گوش ات می خواند؛

یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّتِ.

بار دیگر با خودت تکرار می کنی؛

یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّتِ.

دیگر هراسی در قلبت باقی نمانده.هیچ هراسی.

#معصومه_باقری

#سنگ#گیاه


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها