یک وقتی خسته می شوی از تکرار و یکنواختی و وقت کُشی و بی تفاوتی و سوختن و سوختن و سوختن. نمی سازی. 
تو نمی توانی بمانی و بسوزی و بسازی و فشرده نشوی!
تو نمی توانی دسته ی داغ کتری در حال جوش را دستت بگیری و آخ نگویی!
نمی توانی گوش هایت را ببندی تا صدای سرسام آور کامیون های توی جاده را نشنوی!
نمی توانی قرمه سبزی سردِ یخچالی را بخوری و چربیِ یخ زده اش روی زبانت نماسد!
نمی توانی فنجان داغ چایی را ببینی و از نوشیدنش صرف نظر کنی!
نمی توانی آهنگ مورد علاقه ات را گوش بدهی و ریپیت نزنی!
نمی توانی دو دقیقه سرت را زیر آب بگیری و نفس نکشی!
نمی توانی به آلبوم خاطره هایت نگاه کنی و صدای چیلیک عکس ها در گوشَت نپیچد!
نمی توانی قید همه چیز را بزنی و مانع شوی که خاطرات با چشمان مخمورش تو را مسخ نکند.
دقیقا همان خاطره ای که صدایت می کند و ناگهان بر می گردی عقب نگاهش می کنی و چیلیک.
#معصومه_باقری
#خاطرات
#چیلیک
#دوربین_عکاسی

 


مشخصات

آخرین جستجو ها