آن دوستت دارم داغ و دلنشین
 که توی ظهر سوزان و شرجی مردادماه
 به جانم نشست
و قلبم را خنک کرد؛
هیچوقت از ذهنم محو نمی شود.
کف دستهایم عرق کرده بود‌.
می خندیدم. بی دلیل می خندیدم.
لبانم تا بناگوش باز می شد.
 دلیل خنده ام او بود.
خودم می دانستم.
خودش می دانست.

 

معصومه باقری  


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها